دختری به نام عسل بود که یک عروسک داشت و اسم عروسکش را پری گذاشته بود....... .عسل با عروسکش حرف می زند . شب شد عسلویه پری کنار هم خوابیدند عسل از خواب بلند شد و به پری گفت من میرم شکلات بخورم تو به مامانم نگی که من شکلات خوردم ،
عروسک حرف نمیزد اون تو خیال عسل بود وجود داشت اما حرف نمیزد . صبح شد عروسک یک کاری کرد که مادر بفهمه عسل دیشب شکلات خورده اون نه حرف زد نه نوشت نه کاری کرد خلاصه ی داستان فهمیده میشه چرا!
مادر عسل فهمید که دیشب شکلات خورده و به رو نه آورد
پری با عروسک های .دیگه حرف میزده وهمدستی مخفیانه می کرده که عسل را لوبدهند خلاصه ی داستان عسل هی میخوردم او میرفت از دست عروسک هایش آخر عسل فهمید از عروسک هایش بوده و. آن ها فروخت به یک دیگر مهمان اتفاق هایی که برای عسل می افتاده برای یک دیگر اتفاق می افتاد. خداحافظ و شب بخیر
گنجشک بی ازار...
برچسب : نویسنده : kianastory بازدید : 140