از اخر تونستم اما لو رفتم

ساخت وبلاگ
دو دختری در مدرسه بودند که خیلی باهم خوب بودنداسم یک کدومشون لیلی بود اسم یکی دیگرشان هم هلن بود  یک روز بچه های کلاس هلن و لیلی از هلن و لیلی لجش گرفته بود که .........اسم اون دختری که از هلن و لیلی لجش گرفته بود،النابود.. وقتی زنگ تفریح خورد النا رفت سر کیف لیلی ومداد لیلی رو گذاشت تو کیف هلن تا تقصیر هلن بیفته زنگ تفریح تمام شد و هلن اومد مدادش رابرداره که دید نیست به لیلی گفت: دوست خوبم تو مداد من را ندیدی لیلی گفت الان توی کیفم را نگاه می کنم اما فکر نکنم توکیف من باشه   ولی وقتی لیلی دید که تو کیفشه واقعا تعجب کرد و شروع کرد به گریه کردن  و خلاصه  هلگفت وای مدادم من دست تو؟تو...ت.ت...ت.ت.و.ت  لیلی گفتبه خدامن مدادتو برنداشتن آن لحظه النا خوش حال شدوگفت آخ جون آخ جون هلن و لیلی به النا نگاهی کردندوگفتنداوه اوه کاره توبوده النا نه نخیر کارمند نبوده هلن گفت کار دوست خوب من هم نبوده هلن خانم مدیر رواوردتوکلاس وتوضیح داد که چی شده   و خانم مدیر بخشش کرد و گفت اشکالی دیگه تکرار نشود

 

 

 

 

 

قصه ی ما به سر رسید.....

گنجشک بی ازار...
ما را در سایت گنجشک بی ازار دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kianastory بازدید : 141 تاريخ : پنجشنبه 12 ارديبهشت 1398 ساعت: 22:30